
ماجراهای فقهآموز (قسمت ۱۰)
﷽
#ماجراهای_فقهآموز (قسمت ۱۰)
داستان فقهی: زندهکننده جهان
در شهر کوچکی کنار کوههای سر به فلک کشیده، مردی به نام سعید زندگی میکرد. او هر چند وقت به مرکز اهدای خون میرفت و با وجود ترسش از سوزن، این کار رو با عشق انجام میداد. دوستانش میپرسیدند: «چرا اینقدر اصرار داری به اهدای؟ هر بار ضعیفتر داری ضعیفتر میشی؟»
سعید فقط لبخند میزد و آیهای از قرآن رو زمزمه میکرد: «مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» هر کس انسانی را نجات دهد، گویی همه جهان را زنده کرده است.
یک روز، خبر تصادف وحشتناکی در جاده کوهستانی پیچید. چندین مسافر مجروح شده بودند و بیمارستان شهر با کمبود خون مواجه شد. سعید که چند وقت قبل هم خون اهدا کرده بود، اولین کسی بود که دوباره خودش رو به مرکز انتقال خون رسوند. پرستار با تعجب گفت: «بدنت هنوز ضعیف هست!» ولی سعید اصرار کرد: «اگر خون من حتی یک نفر رو نجات بده، چراکه نه؟!!»
خون سعید به دختر کودکی رسید که در حال مرگ بود و در اون لحظه، فهمید که هدیهاش نه فقط یک قطره خون، که دریایی از زندگی بود.
✅ حکم فقهی:
اهداء خون، فی نفسه عمل مطلوب و پسندیدهای است. و اگر حفظ جان محترمی مستلزم اهدای خون باشد، برای افراد واجد شرایط واجب کفایی است.